انسان‌ها بازیگر خوبی نیستند.

نمی‌توانند آدم بودن را نقش بازی کنند!

با گذر زمان،

زود خودشان را  لو  می‌دهند

و گاهی از زمان هم پیشی می‌گیرند!!!

 

خیلی زود هم فریب می‌خورند.

.

تجربه دارم که می‌گویم.

مدتی است خودم را بینشان جا کرده‌ام! خوب می‌شناسمشان!

و آن‌ها هنوز هم مرا نشناخته‌اند!!!

.

بین خودمان بماند!!!!



قربانی کردنِ اسماعیل،  امتحانی بود که جوابش

بریده نشدنِ رگی‎ست که خدا در آن جریان دارد...

                                         نَحنُ أَقرَبُ الیهِ مِنْ حَبْلِ الوَرید...

 

هرزگاهی پیش می‎آید که احساسم، حسابی حالم را می‎گیرد...

امانم را می‎برد

دراین مواقع باید کسی... چیزی... باشد تا حالم را تسکین دهد، اما...

حس روی حس... نه تنها که تسکین نمی‎شود،  آتشش داغ‌تر هم می‎شود

و منِ این احوال

فلزی را می‎مانم که به درون کوره‎ای برده‎اند ومن فریاد می‎زنم:

    - بس کن... دیگر طاقت ندارم

و آهنگر هیزم را بیشتر میکند!

من،   فریادم را بلند‎تر میکنم! دست و پا میزنم...

چگونه بفهمم که به چه دلیل آهنگر مرا در کوره می‎اندازد! مدام با پتکش محکم میزند تا ورزم دهد!

چطور درک کنم که مرا می‎تراشد تا ناخالصی‎هایم را از من برهاند!

من بی‎خبرم

نادانم

ازین‎که، در پسِ این نرم شدن، سرسختی و برندگی نهفته است...!*

:::::::

این حس، برایم چون آبِ خشکی‎ست که سخت از گلویم پایین می‎رود

من و این حس... هیچکس مرا نمیفهمد

من،   این حس را نمیفهمم...

خسته‎ام از این احساس

بس که نادانم...!

 تو ببخش آهنگر

.

آهنگر

...

*خدایا، حکمت قدم هایی را که برایم بر می‎داری بر من آشکار کن تا درهایی را که به سویم می‎گشایی، ندانسته نبندم و درهایی که به رویم می‎بندی ، به اصرار نگشایم.