ریل‌شکسته


.

و مغزی که عمری برای تو تپیده

 دیگر فرق قلب با قلم را نمی‎داند!

 فقط برای لحظه‎ای غفلت! به خودم آوردی...

 تا بفهمم بی تو کلی‌ام که اجزایم

 شروع کرده به تجزیه...

 و اشعارم

 نه مرثیه...

 نه تعزیه...

 و افکارم

 شده گیرپاژِ دستانم...

 که شعر شعر از تو فاصله گرفته و حالا...

 همه‎اش شده نثر... که حتی نمی‎تواند مسجع باشد!

:::

 تنها دلم خوش بود به اشعار درونِ چمدان

 و حالا

 مثلِ آوراه‎ها

 در ایستگاه راه‎آهن

 بلیط به دست

 به دنبالِ چمدانِ افکارم

 که نمی‌دانم

 به دستِ چه غیر از تویی امانت دادم!

     می‎ترسم

        می‌ترسم بانو...

           که اشعارم به دستِ نامحرمان بیفتد

.

 کاش هیچوقت دستانت را ول نکرده بودم!

 اینجا بی تو... همه یک جوری شده‌اند!

 مرا به قطارها راه نمی‌دهند!

 بلیط را که به هرکس نشان می‌دهم، میگوید:

 این را دیگر از کجا آورده‌ای؟!

.

   عجیـــب است

       این ریل شکسته‌هایی که هیچ از مصیر نمی‌دانند!

                   آخر این چه ایستگاهی‌ست

                                که هیـــــچ کدام از ریل‌هایش

                                                       به تـو... نمی‌رسد؟!






آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

    mace می‌گه:
    این نظر در تاریخ 1393/12/7/4 و 11:59 دقیقه ارسال شده.

    [Comment_Content]

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: