برادرم

گاهی اوقات بهشت دوست دارد زیر پای تو هم باشد!

.

گاهی...

.

مثلا، زمانی که جای نشستن در خانه‌ات و حظ بردن از سرمای کولر،

با زبانِ روزه زیرِ تابشِ آفتاب، پا به پای متربی‌ها،  فوتبال می‌کنی! تا مبادا متربی‌هایت روز را بدون برنامه سپری کرده باشند! +

.

مثلا  جای اینکه خستگی روزه داری در تابستان را بهانه کنی و در جواب هر سوالی بگویی؛ روزه‌ام!  خود را وقفِ شهری میکنی که حتی وقتت را هم ندارد!

.

مثلا جای اینکه در خانه بنشینی و مادرت برایت افطاری حاضر کند، و سرِ سفره چندین بار قربان صدقه‌ات برود و بگوید: "بخور پسرم...بخور که پوست و استخوان شدی..."،  افطار را در خیابان‌ها میل کنی تا مبادا کارها روی زمین بماند!

.

مثلا جای اینکه بعداز افطار پای تلویزیون لم دهی و شبکه‌هایش را بالا و پایین کنی تا خدایی ناکرده سریالی از دستت بپرد،  خود را مقید به کارهای دیگری کنی که به مزاجِ خیلی‌ها منطقی نیست!!!!

کارهایی که باعث می‌شود بهشت هم بخواهد زیرِ پای تو باشد...

.

آری

.

گاهی اوقات بهشت دوست دارد زیر پای تو هم باشد!

.

مثلا آن روزهایی که آنقــــدر درگیرِ برپایی مراسم شبهای قـدر می‌شوی که یادت می‌رود چند ساعت از اذانِ مغرب گذشته و هنوز افطاری‌ات را نخورده‌ای!

و چه زیباست این گذرِ زمان دراین هنگام! زمانی که غذای افطار و سحرت یکی می‌شود!

.

می‌دانم! گاهی خیلی سخت می‌گذرد رفیق. خیلی سخت. سخت‌تر از گشنگی و تشنگیِ روزه داری. سخت‌تر از کنایه‌های فک و فامیل و اطرافیان! سخت‌تر از شلوار... نه، سخت‌تر از شلوارک‌های دختران شَهرت! اصلا سخت‌تر از دختران شهرت که وقتی از کنارشان می‌گذری، طوری نگاهت می‌کنند که با تک تکِ سلولهای بدنت حس می‌کنی چگونه جای حق با باطل عوض شده است!

می‌دانم سخت است...

می‌دانم گاهی احتیاج به استراحت داری!

اما،  الآن شهر  به تو بیشتر احتیاج دارد...

هنوز هم هستند خرمشهرهایی که نیاز به آزاد شدن دارند!

ببخشید خیلی رک گفتم

+ همدیگرو دعا کنیم :)  یاعلی