بگذار قدم‌هایشان تند باشد! ولش!

 تا فردا صبح هم بگویی، بــاز گمان می‌کنند که با

 گام‌های تند وبلند، زودتر به او می‌رسند!

 و آنقدر مشغولِ رسیدن می‌شوند که یادشان می‌رود

 که خدا می‌خواست در طولِ مسیر همراهشان باشد!

 کافی‌ست!

   وق‍‌ت‍‌ی دی‍‌گ‍‌ران م‍‌ش‍‌غ‍‌ولِ ب‍‌ه خ‍‌دا رس‍‌ی‍‌دن ه‍‌س‍‌ت‍‌ن‍‌د، ت‍‌و م‍‌ش‍‌غ‍‌ولِ ب‍‌ا خ‍‌دا رس‍‌یدن ب‍‌اش!



یک لحظاتی هست که دوست داری با هرچه غیراز انسان

خلوت کنی! دلت می‌خواهد هیچ انسانی دور و برت نباشد!

لحظاتی که خودت هم دلیلش را نمی‌دانی. اما می‌دانی که

باید اینگونه باشی. لحظاتی که تمام فکرت می‌شود فکر نکردن به روزمرگی‌ها.


ادامه مطلب

 اردیبهشت

 ای من

 برای تو...

 و تو

 برای من

 ماهِ عاشقان...

ادامه مطلب

گاهی باید خود را رها کرد... رهای رها...

رها کرد تا برود.   برود از اینجا.   برود به هرجا که دلش می‌خواهد.  مهم نیست به کجا! همه‌مان می‌دانیم که جای بدی نمی‌رود. گاهی اینگونه نیاز است! وقتی که "خود" تهی می‌شود از هرچه ماندن و پر می‌شود از هرچه رفتن... نباید جلویش را گرفت! بگذار اندکی خوش باشد... بگذار با خودش خلوت کند.

رهایش کن.

خیالت تخت! زمین گرد است  و  تمنایی برای بازگشتش نیست! این کفتر، جلدِ همین خانه‌ست!  جای دیگری ندارد که برود.

به قرارِ بیقراریِ چشمانت قسم... انشای زندگی گاهی دلش خوش است به همین "رهایی"

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

رها بودن همیشه به محبوس نبودن نیست!   گاهی در بند بودن... عینِ  رهاییست!

من از آن روز که در بندِ توام آزادم...