از وقتی که شده بود کنار دستِ سروان، سر شب به سر شب میگفت:
- رِییس؟ پس چیشد اون همه حرف! چیه آخه! باز دست خالی بریم گشت!
- دست خالی؟ پَ اون باتوم چیه؟
- باتوم؟ به خیالتون باتوم اسلحس؟
-همینکه من اسلحه دارم کافیه. کاریت نباشه سرباز
دلنوشته ها
از وقتی که شده بود کنار دستِ سروان، سر شب به سر شب میگفت:
- رِییس؟ پس چیشد اون همه حرف! چیه آخه! باز دست خالی بریم گشت!
- دست خالی؟ پَ اون باتوم چیه؟
- باتوم؟ به خیالتون باتوم اسلحس؟
-همینکه من اسلحه دارم کافیه. کاریت نباشه سرباز
| |
نام : | |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 35
بازدید کل : 56709
تعداد مطالب : 87
تعداد نظرات : 85
تعداد آنلاین : 1
Alternative content
منم يه داستان نوشتم ولى هنوز نتونستم تمومش كنم ،
خسته نباشى .
پاسخ:پاسخ:ممنون از لطفت و نظرت